اول: این حسی است بین ذوقزدگی مفرط و تاثری مزمن. دست و پا زدن میان دل سپردن به غلیان احساسات و دستافشانی و پایکوبی با آن و یا ایستادن و تامل کردن بر واقعیت؛ واقعیتی که البته درک آن دل و دماغ شرکت در جشنی که در نیمکره دیگری از ذهن برپاست را نمیدهد. باید بیخیال از کمیها و کاستیهای تیم، فقط و فقط سرخوش از پیروزی بود و دل سپرد به هدفی که پیشرو است ؟ و چندان در چم و خم چگونه و با چه کیفیتی رسیدن نبود و یا دلواپس حقیقتی بود که در میان هیاهوی این پیروزی زیر دست و پا میماند و چه بسا که همانجا چال شود.
دوم: بالاخره چیزی به غیر از قیمت دلار در این مملکت بالا رفت و آن دست مردان کرهای به نشانه تسلیم بود. در بلبشوی اقتصاد و فرهنگ و در حالی که صفحات روزنامهها زیر آوار اخبار ناامیدکننده کمر خم میکرد بالاخره این فوتبال بود که با آن اندام نحیف و زهوار در رفتهاش خودی نشان داد و نقش ناجی را بازی کرد.
شاید حداقل امروز باید تمام آن کمیها و کاستیها را به بوته فراموشی سپرد و دم این برد را غنیمت شمرد. چرا که نه؟ چرا اعتراف نکنیم که کمتر پیش میآید کارناوالی 100هزار نفری اینچنین سرمست از خوشی در شهر سرازیر شود و به دیگران بپیوندد. شاید وقت آن رسیده که باور کنیم اتفاقاتی از این دست دیگر در سایه یک حماسه با چاشنی بخت و اقبال به سراغ ما خواهد آمد وگرنه تیر دروازه همیشه اینقدرها سرحال و قبراق و پا به توپ نیست که دو گل صددرصدی را برای ما مهار کند و کرهایها همیشه فرصت یک بازیکن بیشتر را به این راحتیها از دست نخواهند داد.
باید جشن گرفت. چرا که نه؟ باید لذت برد را برد حتی اگر بیکیفیتترین برد باشد. باید به برزیل رسید. در فرستکلاس بوئینگ یا پای پیاده و یا حتی سینهخیز. شاید پاداش دسترنج رسیدن، یافتن فرمول کیفیت فوتبال باشد. آنچه مدتهاست آن را گم کردهایم.
ادامه مطلب |