بزرگترین پیروزی

بهترین نیستیم،اما بهترین ها ما را انتخاب می کنند

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


جباری با استقلال ثبت کرد

مجتبی جباری، هافیک تیم فوتبال استقلال امروز و در آخرین روز نقل و انتقالات با آبی‌پوشان پایتخت به توافق رسید.
وی پس از آن راهی هیئت فوتبال شد و قرارداد یک ساله خود را با این تیم به طور رسمی ثبت کرد.
در حالی که علی فتح الله زاده شامگاه چهارشنبه در گفتگو با خبرنگار مهر از منتفی شدن حضور مجتبی جباری در تیم فوتبال استقلال خبر داده بود، برخی نزدیکان این باشگاه امروز پنجشنبه تلاش کردند تا زمینه بازگشت جباری به استقلال را فراهم کنند.
جباری که امروز بلیت سفر به تبریز را هم تهیه کرده بود تا راهی این تیم شود و با تراکتورسازی قرارداد ببندد، توسط یکی از دوستان مشترکش با امیرقلعه نویی از سفر منصرف شد تا در نشست ویژه ای با امیر قلعه نویی شرکت کند. این جلسه عصر امروز پنجشنبه در محل باشگاه استقلال برگزار شد و برخی مسئولان باشگاه تلاش کردن زمینه ماندن جباری را فراهم کنند. در پایان این نشست قلعه نویی و جباری به توافق رسیدن تا فصل آینده با یکدیگر کار کنند.
از سوی دیگر استقلالی ها مذاکراتی را با فرهاد مجیدی داشته اند و در تلاش هستند تا در آخرین روز فصل نقل و انتقالات زمینه بازگشت این بازیکن به تیم فوتبال استقلال را هم فراهم کنند. ضمن اینکه استقلالی ها همچنان به دنبال فراهم کردن حضور جواد نکونام در این تیم هستند.
تحلیل:
بالاخره آقا مجتبی قدم رنجده فرمودند و به سنت هر ساله خود عمل کردند و در لحظات آخر فصل نقل و انتقالات با استقلال قرار داد خود را منعقد کردند!حالا می ماند ایشان و امیر خان و تمرینات سخت چند هفته اول و .....!
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 22 / 4 / 1391برچسب:نقل انتقالات,کانون هواداران,مجتبی جباری, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

انگار خدای ما آن روز،استقلالی بود!

http://img4up.com/up2/78473176626390647246.jpg


پارسال در همین فصل نقل و انتقالات بود که پدرم به علت مشکلی که برای قلبش به وجود آمده بود در یکی از بیمارستانها بستری شده بود.
من و برادر و خواهرم که مادر خود را حدود 15 سال قبل بر اثر یک تصادف جاده ای از دست داده بودیم؛خیلی می ترسیدیم که خدای نکرده ....!
اما چون من پسر بزرگ خانواده بودم و باید هم بر استرس و نگرانی خودم غلبه می کردم و هم به خواهر و برادرم روحیه لازم را بدهم،سعی کردم با پرداختن به موضوعات فوتبالی و .... آن دو را از نگرانی هایشان یک مقدار آنهم برای لحظاتی دور کنم.
یکی از شیرین کاری های من برای شاد شدن خواهرم که دائما در حال گریه کردن بود این بود که وقتی یکی از پرستاران بیمارستان برای پدرم لباس عمل به رنگ کرم آورده بود و در دستش لباسی دیگر به رنگ آبی دیده میشد،خطاب به خانم پرستار گفتم پدرم استقلالیه و اگر میشه آن لباس آبی رنگ را بهش بدید.پرستار خوش اخلاق وقتی دید که
چشمهای پر از اشک خواهرم با این حرف من کمی لبخند بر روی صورتش نقش بسته،با کمال میل قبول کرد و .....
این دو عکس را درست 5 ساعت قبل از عمل پدرم به همراه دو روزنامه ای که هر روز می خرم را با گوشی همراهم گرفتم.(استقلال جوان را که از اولین شماره آن خریده ام و آرشیو دارم)
جالب است وقتی عمل جراحی با موفقیت به پایان رسید و پدرم از اتاق ریکاوری به اتاقش به سلامتی برگشت،خواهر و خواهر زاده ام این دو روزنامه را برای همیشه به خانه خود بردند و آرشیو من را ناقص کردند.
استقلال جوان مونس روزهای سخت و شیرین منه.روزهای که من بودم و این روزنامه و سه روز تنهایی در خانه ای که هیچ کس نبود و فقط من بودم مونس تنهایی ام و خبر مرگ مادرم.

بعد از عمل بابا،وقتی سه شب به عنوان همراه بیمار در بیمارستان ساعتهای نیمه شب را تنهایی می گذراندم ،بازاین روزنامه یار همیشگی تنهایی من بود،که به کمکم آمد و آن شبها را سپری کردم.
لازم به ذکر است که خواهرزاده ام از مشتریان پر پاقرص روزنامه استقلال جوان شده و خدای آنهم برایش آبی رنگ است!!!!

http://img4up.com/up2/09232480187192198374.jpg

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 13 / 4 / 1391برچسب:روزنامه استقلال جوان,خاطرات,مونس روزهای سخت من, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

غصه نخور و غمگین نباش؛فقط حمایت کن

استقلالی بودن خودش یک افتخار است و نصیب هر کسی نمی شود


وقتی برای اولین بار به همراه پسر عموی استقلالی ام و برادر کوچکترم در سال 69 به استادیوم رفتیم،فقط بخاطر علاقه به بازی فوتبال که تنها تفریح و سرگرمی آن زمان ما بود و حتی یادم هست در زمان جنگ بعضی مواقع تهیه همان توپ یلاستیکی قرمز رنگ که نوارهای سفیدی در میانش بود،هم به زور قابل تهیه بود.از بازیکنان فوتبال احمد عابدزاده،محمد پنجعلی و چند ملی پوش دیگر که در بازیهای آسیایی قهرمان شده بودند،را می شناختیم.
بازی استقلال با تراکتور سازی بود؛وقتی برای اولین بار از تونل یکی راهروهای منتهی به جایگاه استقلالی ها وارد ورزشگاه آزادی شدم،چمن سبز رنگ زمین از همان تونل سیاه و تاریک ورودی به سکوها کاملا چشم نواز بود.از نردیک دیدن یک بازی فوتبال واقعی با بازیکنان معروف را؛من و برادرم آرزویش را داشتیم.
احمد عابدزاده روی نیمکت نشسته بود و حمید بابازاده داشت درون دروازه خودش را گرم می کرد.عابدزاده را تماشاگران تشویق می کردند و از وی می خواستند که به جایگاه تیفوسی ها نزدیکتر بشه.تازه آنجا فهمیدم ،این جایگاهی که من و برادرم و پسر عمویم(که خیلی ها آن زمان وی را می شناختند)سکوهای آن از تماشاگرانی پر میشه که عاشق و دیوانه استقلال هستند و رنگ آبی نماد عاشقی آنهاست.

وقتی بازی با نتیجه دو بر یک تمام شد،پسر عمویم رو به من و داداشم کرد و گفت حالا ببینم استقلالی هستید یا پرسپولیسی!؟من که خیلی از جو ورزشگاه و بخصوص بازیکنانی چون عابدزاده چنگیز و ... خوشم آمده بود،در زمان خروج از ورزشگاه به یکباره داد زدم که من از حالا استقلالی هستم.پسر عمویم از من پرسید چطور؟چرا الکی میگی استقلالی هستم؟تو که تا قبل از بازی می گفتی،فرقی برای من نداره و فقط دوست دارم بازیکنانی چون عابدزاده و ...را از نزدیک ببینم؟من نمی دانستم در آن لحظه باید چی می گفتم!فقط با غرور خاصی که نشان از ذوق زیادی بود،گفتم:من استقلالی هستم و این تیم را دوست دارم.در این لحظه پسر عمویم دست راست خود را به سمت من آورد و گفت باید یک یا علی بهم بگی و مثل بعضی ها هیچ وقت تیم مورد علاقه ات را تنها نگذاری و خدایی نکرده عوض نکنی!
من هم با غرور خاص یک نوجوان 9 ،10 ساله دستم را در دستان مردانه وی گذاشتم و محکم فشار دادم و گفتم استقلالی استقلالیم.

همین سئوال را دوباره پسر عمویم از برادرم که یکسال از من کوچکتر بود پرسید (من با او تقریبا هم سن بودیم و بین دو برادر معمولا برای اینکه بیشتر خودشان را به دیگران نشان دهند،همیشه تضاد در عقاید و نظراتشان دیده می شد،اما این بار در کمال تعجب و هماهنگ با من گفت:منهم استقلالی ام!
وقتی پسر عمویم همان کاری را که با من کرد و با برادرم هم دست داد،بعداز باز شدن دستانش گفت تو یک استقلالی خوب نیستی و مثل امیر محکم دست ندادی!گذشت تا وقتی احمد عابدزاده بنا بر همان دلایلی که همه می دانیم پیراهن قرمز را برتن کرد.از این زمان به بعد برادرم ملون شد و تغییر علاقه داد و یک پرسپولیسی شد!
اگر این خاطره تکراریه را برایتان دوباره نوشتم برای این بود که بگم،عشق به یک چیزی یکبار در دل یک عاشق وارد میشه و بیرون کردنش دیگه کار سختیه!الان من برای عشقم و تیم محبوبم ساعتها بعد از کارهای شخصی و روزانه ام وقت می گذارم و مطلب می نویسم و اظهار نظر می کنم و به استادیوم می روم،اما برادر پرسپولیسی من شاید از جعبه جادوئی هم بازی های قرمزها را نبینه!الان من اگر بنا بر هر دلیلی نتوانم به استادیوم بروم،هر کجا باشم از لحظه لحظه بازی تیم محبوبم از طریق دوستان و اقوام اطلاع پیدا میکنم و تا بازی تمام نشه و نتیجه اش مشخص نشه،استرس دارم!اما برادرم شاید اصلا نداند بازیکنان این فصل پیوسته به تیم مورد علاقه اش چه کسانی هستند!
مع الوصف می خواستم بگویم بازیکنان بزرگی چون؛عابدزاده ها،چنگیزها،اصغر حاجیلوها،امیر قلعه نویی ها،شاهین و شاهرخ بیانی ها،علی منصوریان ها و .... آمدن و رفتن.اما این استقلال عشق ابدی من بود که برای من ماندگار ماند و هرگز از قلبم خارج نشد.

بله .... فوتبال ما هم آرام آرام رو به حرفه ای شدن پا گذاشته،هر لحظه احتمال آمدن یک ستاره از اردو رقیب به تیم ما و بر عکس وجود داره! و اکثر هواداران هم از دغدغه های اصلیشان اول بردن تیم رقیب و بعد قهرمان شدن تیمشان می باشد و بخاطر همین از این رفت و آمدها زیاد حرف می زنند و لحظاتی شاد و غمگین می شوند.
این همان جذابیت ورزشی است که در دنیا حرف اول را می زنه!کری خواندن ها،کل کل کردن ها و .... ناراحتی های بعد از هر باخت و شادی های بعداز هر برد،همه و همه فقط گویای یک واقعیت است،فوتبال همیشه هست،زندگی در جریان است،باید به آینده امیدوار بود و از افتخارات گذشته یاد کرد.
اما این وسط فقط یک چیز یا بهتر بگویم یک نام بوده که هیچ وقت نغییر پذیر نبوده و نخواهد شد،آنهم نام زیبای تیم محبوبم استقلال است که با وجود اینکه بزرگانی به این تیم آمدن و رفتن و بازهم خواهند آمد و خواهند رفت،هیچ گونه و هیچ وقت از ابهت و بزرگی نام آن ذره ای کم نشده و استقلال باقی مانده است.

ناراحت نیامدن انصاری فر ها و یا رفتن آندوها نباشید،اگر نگاهی به هفت بازیکنی که امسال جذب تیم شدن بیاندازیم،پنج بازیکن آن دوباره به تیم برگشتند.خیلی از سالها ستاره های بزرگتر از این بازیکنان آمدن و رفتند، و خیلی زمانها بوده که آن چیزی که ما می خواستیم به وقوع نپیوسته و در عوض خیلی سالها وقتی امیدی برای نتیجه گرفتن نداشتیم ،همانند آخرین قهرمانیمان در کنار حرم علی ابن موسی الرضا(ع)،قهرمان شدیم.
تیم خودت را حمایت کن و دلخور این رفت و آمدها نباش!استقلالی بودن خودش یک افتخار است که نصیب هر کسی نمی شود.پس استقلالی باش و ناراحت هیچ چیز نباش!همین بازیکنان امسال نوید بخش روزهای شیرینی برای من و تو ...خواهند بود،مطمئن باش.

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 29 / 3 / 1391برچسب:خاطرات,نقل و انتقالات,حماین هوادارن, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

تولدت مبارک پدر عزیزم

 

http://img4up.com/up2/32016871816048510176.jpg

23 خرداد ماه دیگروسفید تر شدن موهایت مبارک

 

 

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 23 / 3 / 1391برچسب:سالروز تولد, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

چه زود دیر میشه....!

خدایا چنان کن سرانجام کار   که تو خشنود باشی ما رستگار

http://up.vatandownload.com/images/90yznyr0vrgbg4jms58.jpg

           14 خرداد دیگر و گذر عمر و رسیدن به سی و دومین بهار                   

خدایا...!

نادانی دیروزم،شادی امروزم را گرفت

پس نادانی امروزم را بگیر،تا شادی فردایم را از دست ندهم

چه جشن با شکوه اما در عین حال ساده ای بود که برای من گرفته بودند.این اولین باری بود که من هم شمع کیک جشن تولدی را می خواستم فوت کنم!اما به احترام همه آن 30 سال قبلی که هیچ وقت جشن تولدی نداشتم و کیکی نبود که حتی نگاهش کنم،شمعهای رویش را برداشتم و کیک کوچک خودم را با خودم بردم داخل حیاط قدیمی خانه ی که تمام این 31 سال عمرم را در آن گذرانده بودم .

در زیر سایه درخت پیر حیاطمون که امروز انگار خیلی خوشحال بود و تمامی برگهایش سبز سبز شده بودند،ایستادم و بهش گفتم ؛سلام رفیق روزهای تنهایی من!سلام دوست آن سه روز و سه شبی که تو در خواب زمستانی بودی و به من خبر مرگ مادرم را داده بودند و من با تو حرف میزدم و تو با وجود اینکه خیلی دوست داشتی بخوابی،اما گریه های من نمی گذاشت تو به راحتی بخوابی و به اجبار به حرفهایم گوش می دادی و حتی گهگاهی هم با ریختن برف از روی ساقه های بی برگت با من هم دردی می کردی!سلام رفیق روزهای نداری و ....من!سلام رفیق بی کلکی که هر وقت درد و دلی داشتم به تو می گفتم و تو فقط گوش می دادی و بخاطر اینکه حال و هوای من را عوض کنی با وزیدن باد به ساقه و برگهایت اکسیژن نابی به ریه های من هدیه می کردی تا دوباره بتوانم روی پای خودم بایستم و به زندگی ادامه بدهم؛حالا دارم اولین جشن تولدم را با تو جشن میگیریم


آنقدر برای صحبت کردن با درخت پیر حیاطمون حرف داشتم که دوست نداشتم از زیر سایه دوست داشتنی اش بلند شوم.کیک داخل دستانم داشت آب میشد،کمی از آن را به پای درختی ریختم که حتی در زمستانهای که تمام برگهایش  ریخته بود و سنگینی برف را می توانستیم بر روی آن حس کنیم،باز برای من بیدار بود و به درد دلهایم گوش می کرد.
خلاصه یکی دو تا عکس با کیک و درخت داخل حیاطمون گرفتم و رفتم پیش بابای پیرم.آخه روز پدر هم نزدیک بود و از همه جالب تر اینکه 23 خرداد ماه هم جشن تولد پدر زحمتکش و سینه سوخته ام بود که خانواده ما با یک
تیر سه نشان زده بودند!پدرم با همان زیر شلواری بچه تهرانی اش در کنار خواهرزاده خوشگلم ایستاد و عکسی
به یادگار با کیک  انداخت.


خلاصه اولین جشن تولد من و پدرم در طول عمر سپری شده هر دویمان را باخانواده کوچکمان جشن گرفتیم.

من بودم و خواهر مریض احوالم و تنها خواهرزاده ام و دامادمان.داداشم هم که مریض احوال بود در اتاقش خواب خواب خواب .... بود!


عجب جشن تولد باشکوه،اما ساده ای بود

تقدیم با عشق؛البته بدون کارد و چنگال ....!

http://up.vatandownload.com/images/oh9kmsuyznnccd1k8our.jpg

وقعا ای کاش به زمانی برمی گشتیم که همه غصه ام شکستن نوک مدادم بود!

http://img4up.com/up2/41236162715931687828.jpg    
 آدمــک آخـــر دنــیـــاست بخنــــد                    آدمک مرگ همین جاست،بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد                    شوخـی کاغـذی ماست،بخنـد
آدمــــک خــــر نشی گریــه کنـی                   کل دنیـــا سـراب است بخنــد
آن خــدایی که بـزرگش خـوانـدی                   بخـدا مثل تو تنهـاست بخنــد

امروز 32 شده ام!

از امروز سی و دومین بهارعمری را تجربه خواهم کرد که در بهاران قبل هیچ چیزی از گذر ایام و سپری شدم عمرم متوجه نشده ام!

کاش بتوانم باقی مانده عمر خود را بهتر بگذارم و حداقل خودم را قبل از مرگ کامل بشناسم!31 سال زندگی کردم،هیچ چیز نمی دانم!

 

 

 

آپلود

 

  یا حق - امیر پسر آبی تنها   

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 13 / 3 / 1386برچسب:سالروز تولد,خرداد ماه ,امیرخادم,امیر آبی تنها, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

اولین جشن تولد عمرم!

http://up.vatandownload.com/images/90yznyr0vrgbg4jms58.jpg


http://up.vatandownload.com/images/fwrnbsx7u2vivpqhoz7.jpg


ادامه مطلب
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 13 / 3 / 1391برچسب:جشن تولد, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

در بین الحرمین عجب حالی داشتم

سلام.ممکن خاطره ای که نمی خواهم بنویسم به این قسمت از سایت و کلا مربوط به تیم محبوب استقلال ربطی نداشته باشد!

این خاطره  فقط به مناسبت این ایام سوگواری آقا ابا عبدالله می باشد.

فصل اول:

درست هفتم محرم چهار سال پیش بود که آمریکایی ها عراق را اشغال کرده بودند و رفتن به کربلا برای زائرین ایرانی خیلی سخت شده بود . چند روز قبل از شروع ماه محرم عمویم  بعد از 10 سال از خارج کشور به ایران برگشته بود و مهمترین دلیل سفرش بعد از این مدت طولانی سفر به کربلا  آنهم همراه با پدرم دلیل بازگشتش به ایران عنوان کرده بود.عمویم اگر می خواست خیلی راحت تر می توانست از همان کشور سوئد که 30سالی در آن زندگی کرده بود و اقامت  این کشور و پاسپورت آن را داشت به عراق سفر کنه و بدون هیچ دغدغه ای بابت اذیت شدن توسط سربازان امریکایی حاضر در عراق اشغال شده،به زیارت قبر شش گوشه آقا اباعبدالله الحسین(ع) بره.اما دوست داشت طبق قراری که از آخرین سفرشان به کربلا بین پدر و عمویم گذاشته شده بود( آن روزها 12 و 15 سال بیشتر نداشتند) به ایران آمده بود تا به همراه پدرم به کربلا بروند. خلاصه وقتی نیت سفر عمویم در صحبت با پدرم مشخص شد و پدرم هم چون آمادگی این سفر را بنا به دلایل زیادی نداشت،عمویم به همراه خانواده و دو عمه دیگرم آماده سفر به کربلا شدند. برای خداحافظی آخر به همراه پدرم تا پای اتوبوسی که قرار بود،راهی سرزمین نینوا شود ،رفته بودیم.از پشت پنجره و هنگام حرکت اتوبوس، عمویم گریه اش گرفت و در حالی که دستانش را به علامت خداحافظی تکان می داد و می گفت کاشکی با ما می آمدید و جات خیلی خالیه. برای اولین بار در طول عمرم اشکهای پدرم را مشاهده کردم.وقتی اتوبوس آرام آرام با فریادهای بلند کمک راننده از پارکینک خارج میشد،به پدرم گفتم هنوز هم دیر نشده ها! اگر می خواهی راهی بشوی،هم صندلیت خالی هست و بلیطت  هم را باطل نکردیم و اینکه خودم چند مشکلی که بابتش نمی تونی به زیارت بروی را حل می کنم و آن مشکلت دیگرت را هم .....بسپار به خود آقا.وقتی دیدم دلش به رفتن هست و جوابی برای حرفهایم نداره،سریع دودیم جلوی اتوبوس را گرفتم و گفتم بابا بیا سوار شو! پدرم که مات و مبهوت همین طوری من را نگاه می کرد،گفت آخه پاسپورتم را که نیاوردم و وسایلی همراه خودم ندارم!من که از قبل فکر این لحظه ها را می کردم گفتم من اگر اخلاق بابایم را نشناسم ،پس به چه دردی میخورم!؟ از جیبم پاسپورت پدرم را به همراه پاسپورت خودم که یکجا از گاو صندوق داخل خانه همراه خودم آورده بودم و مقداری هم دلار از قبل تهیه کرده بودم ،به دست وی دادم .در همین حین کمک راننده که به دلیل نگه داشتن اتوبوس در کنار ما آمده بود رو کرد به پدرم و گفت:بیا بالا که آقا طلبیده ات.
در همین بین عمویم که پایین آمده بود هم گفت من یه چیزهای همراه خودم اضافه آوردم و مابقی لوازم مورد نیازت را همانجا تهیه می کنیم. اشکهای جاری شده در چشمهای پدرم به اوج خود رسید همانند زنهای شوهر مرده آنچنان گریه ای می کرد که تا بحال از وی ندیده بودم.پدرم بعد از اینکه چند توضیح برای انجام دادن کارهای عقب افتاده اش بهم داد، و بعد از اینکه هم دیگر را بوسیدیم سوار اتوبوس شد و کنار صندلی عمویم نشست و از آنجا با دستانش دوباره خداحافظی کرد. در این لحظه من که خیلی دوست ندارم اشکهایم را کسی ببیند و به همین دلیل به یک آدم مغرور در خانواده معروف شده ام،از شدت خوشحالی راهی شدن پدرم اشک می ریختم.در همین بین وقتی با چشم هایم بر اثر حرکت اتوبوس به شیشه پنجره صندلی یکی از عمه هایم دیدم در حالی که عمه و پسر عمه ام داشتن از من با دستانشان خداحافظی میکردند،به من می گفتند کاشکی تو هم با ما می آمدی و ......

ادامه دارد ....

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 4 / 11 / 1390برچسب:خاطرات کربلا, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

عمو ناصر خانه جدیدت مبارک

                y7fiew0zgl6oqg5lvxkv.jpg4lxc9h2mzjts6hfcsonz.jpg

                   تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

سال 77 استقلال با ناصر حجازی به فینال جام باشگاههای آسیا رسیده بود،وقرار بود بازی فینال را  درروزعاشورا برگزارکند.آن سال در روز تاسوعا در کنار خیابان محله خودمان مثل عادت همه سالها با دوستانم ایستاده بودیم و دسته های سینه زنی که از خیابان ما رد می شدند را تماشا می کردیم . دراین بین پسرعمویم همان کسی که من را استقلالی کرده بود آمد پیشم و گفت:دوست داری یک جایی ببرمت تا ناصر حجازی و چند تا استقلالی دیگر را ببینی؟ من هم با تعجب گفتم مگر فردا استقلال بازی نداره که ناصر خان میخواهد بیاد بین مردم عادی تا من و تو بتوانیم آنرا ببینیم ؟پسرعمویم گفت تو چکار به این کارها داری؟اگر میایی زود باش برو آماده شو که باید زود بریم.من هم که از خدایم بود،سریع رفتم خانه و آماده شدم و رفتیم آنجای که پسر عمویم قولش را داده بود. در یکی از خیابانهای زیر پل چوبی واقع در پیچ شمیران خانه ای بود که بالای سردرش پرچم یا ابا عبدلله زده شده بود.وارد شدیم ورفتیم یک گوشه ای نشستیم.به پسر عمویم گفتم پس کجاست ؟آنهم گفت:صبر کن چقدر عجله داری؟ گفتم اینجا کجاست؟ اگر قرار بود مرا بیاری عزاداری امام حسین(ع)که محله خودمان آخر اینجور مراسمها و سوگواریها بود؟ دراین بین دیدم صادق ورمرزیاربا یک سینی چای آمد جلو با پسر عمویم  سلام و احوال پرسی انجام داد و چای تعارفمان کرد.پسر عمویم روبه بچه محلش کرد گفت:صادق؛ناصر حجازی نیامده؟ ورمرزیار هم گفت:چرا اتاق بقلی هست و کناراصغر داداش نشسته(اصغر حاجیلو).بعد روبه من کرد و بدون اینکه حرفی بزنه با چشمهایش به من فهماند که دیدی راست می گفتم!خلاصه تا آخر مجلس عزاداری نتونستم از نزدیک ببینمش.وقتی نوحه خوانی و عزاداری تمام شد و ناهار نذری که صادق ورمرزیار و فکر کنم مجید نامجو مطلق و یکی دو نفر دیگه بین مردم پخش کردند,را خوردیم زود رفتیم بیرون از خانه و دمه درورودی آن ایستادیم.بعد از 20دقیقه ای عمو اصغر را دیدم که آمده بود دمه در و داشت سیگارمی کشید و با چند نفر دیگه در مورد بازی فردا صحبت می کرد.رفتم جلو تا ببینم چه حرفهای زده میشود و رد و بدل میشه!که یک دفعه ناصر خان با همان خوش تیپی همیشگیش که یک پیراهن زیبای مشکی تن کرده بود آمد پیش عمو اصغر وگفت:اصغر جان یک نخ از آن سیگارهات را بده به من؟نمی دونم بسته سیگارم را کجا انداخته ام.بعد بحث فوتبال داغ شده بود وحجازی هم اصلا توجه نمی کرد که کی چی میگه و در مورد فوتبال چه حرفهای رد و بدل میشه.داشت سیگارش را میکشید و....در یک نفر اصرار می کرد که عمو اصغرترکیب بازی فردا را اعلام کنه .اما حاجیلو زیر بار نمی رفت و می گفت فردا معلوم میشه.خلاصه آخر سر با اصرار مردم فقط گفت : فردا یحیوی بجای برومند بازی میکنه!منکه غرق صحبتهای این چند نفر با اصغر داداش بودم ، تا این حرف را شنیدم بدون اختیاروبدون اینکه توجهی داشته باشم که ناصرخان و عمو اصغر آنجا ایستاده اند گفتم:یعنی چی؟مگه شهرهرته؟حالا دوتا گل بد در بازی با دالیان خورده که خورده!؟می خواهید قهرمانی را دو دستی تقدیم جوبیلو ایواتا کنید؟ بخدا استادیوم را به آتش میکشیم اگر....!تا آمدم باقی حرفم را بزنم دیدم یکنفر دستهایش را گذاشت جلوی دهانم و گفت:آقا پسر توی که اینقدر به تیمت تعصب داری،به مربیش هم اطمینان داری؟ آیا مربی هست که دوست داشته باشه، تیمش در چنین بازی مهمی ببازه!؟ پس به مربی تیم اعتقاد داشته باش!خیلی خجالت کشیده بودم.می دونید کی بود جلوی دهانم را گرفته بود؟ آره ناصر خان بود که من را به سکوت دعوت کرد و گفت بهش باید اطمینان داشته باشم.عمو ناصر هیچ وقت آن لحظه ای که دستت را برروی دهانم گذاشتی تا..... را فراموش نمی کنم.


                                                 txbqv5sfh2sbp3jg0wjv.jpg

اسطوره خوش تیپ من؛

 امروز که  تن خسته ات را به خاک سپردن؛هنوز که هنوزه  بهت ایمان و اعتقاد کامل دارم .

"راستی عمو ناصر : خانه جدیدت مبارک "


 

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 14 / 8 / 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

اشتباهات بزرگ از بازیکنان بزرگ

                                             به بهانه حضور مجتبی محرمی در برنامه نود

   

                                   

 

مصاحبه مجتبی محرمی من را برد به زمان نوجوانی و دربی سال ۷۳ که برای اولین بار همراه برادرم در سن۱۴سالگی بدون بزرگتر خودم به استادیوم می رفتم.همان دربی که محرمی با زدن به صورت الگوی فوتبالی آن زمان من،باعث تنفرم از این بازیکن شده بود! آن سال خودم هم در تیم جوانان استقلال بازی میکردم و به خاطراینکه اسم خودم هم شبیه نام امیر(اردشیر) قلعه نویی بود و به بازی امیر هم خیلی علاقه داشتم در تیم جوانان استقلال با اینکه دفاع آخر بازی می کردم؛اما شماره 8 را به عشق وی می پوشیدم.چه دوران خوبی بود،به قول مجتبی محرمی آن موقع بر سر نام استقلال،پرسپولیس و نام بازیکنان ما طرفداران هم همانند بازیکنان با هم دعوا می کردیم و کری می خواندیم.بعد از آن دربی و جنجالی که پیش امد و وقتی امیر قلعه نویی به همراه چند بازیکن دیگر از دوتیم به مدت ۶ماه و برخی کمتر محروم شدند از محرمی تنفر شدیدی پیدا کرده بودم.اما وقتی مصاحبه قبل از عید و امروزش را در خبر ورزشی خواندم و دیدم دو طرف دعوا باهم چه رفاقتی پیدا کردند و مجتبی هم خودش خیلی بابت آن دعوا ضرر کرده آن حس نفرتم؛جایش را به علاقه داد و یک جورایی با حرفهای مجتبی حال کردم.حرفم این است که وقتی بزرگهای فوتبال ما پشیمان از کرده خود هستند و اظهار ندامت می کنند و حتی زندگی شخصی خود را فدایی آن روزگار می بینند،باید درس عبرتی باشه برای بازیکنان جوان امروزی.بازیکنانی مثال پرویز برومند یا .... به خاطر یک اشتباه از فوتبال محو شدن و حالا هم هرچقدر می خواهند حداقل آبروی قبلی خود را که از فوتبال به دست آورده بودند،دوباره برگردانند؛برایشان دیگر سخت شده است.الان می بینیم که پرویز برومند برای اینکه خودش را دوباره اثبات کند،حاضر است مجانی هم برای هر تیمی که خواهانش باشد بازی کند!این سرنوشت پرویز برومندی است که آن زمانی که با مشت بر صورت پایان رافت زد،برای استقلالیها تا مدتها قهرمان بود و برایش سر و دست می شکستند.اما حالا اگر از کنار چند تماشاگرهمان زمان خود رد شود؛شاید کسی حتی او را نشناسند. وقتی برخی دوستان به ماندگاری امثال ناصر حجازی ها؛کریم باقری ها،فرهادمجیدی ها و علی دایی ها اشاره می کنند،متوجه می شویم که این چنین بازیکنانی در زمان دوران بازیگریشان به بعضی اتفاقات بیرونی فوتبال اعتنایی نمی کردند و همیشه در متن بودن را بر حاشیه ترجیج می دادند.

منبع عکس : وبلاگ خوانندگان روزنامه خبر ورزشی


 

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 19 / 7 / 1390برچسب:اشتباهات,امیرقلعه نویی,مجتبی محرمی,استقلالیها,غلی دایی,فرهاد مجیدی,پرویز برومند, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

از اقیانوس آرام تا مرداب انزلی

                      ozrj0we9cjnq5kd6h46d.jpg

                      m2yyd2ilcu1o6zx998x.jpg9xp7kun67l391awxyow.jpg   

درروزنامه استقلال جوان خاطری از غلامحسین مظلومی خواندم  که به عنوان یک هوادار حجازی و روزنامه خوان حرفه ای؛تا حالا نخوانده بودم و برایم جدید و نو بود.

خاطره ای از ناصر حجازی در زمان عضویت مظلومی و ناصر حجازی در تیم ملی جوانان ایران،که وقتی برای انجام بازیهای رسمی به کشوری دیگری سفر کرده بودند و وقتی برای تفریح و سیاحت با قایق موتوری به اقیانوس آرام  رفته بودند،یکباره در حین حرکت قایق حجازی به میان آب می پرد و شروع به شنا کردن می کند.وقتی وی رااز آب بیرون می آروند و می پرسند که چرا یکدفعه داخل آب پریدی!؟

 می گوید:می خواستم همه مردم ایران بدانند که ناصر حجازی در اقیانوس آرام شنا کرده است.

 syrd0g12xbil2ssszv91.jpg                                    0x06ofsvebtmi6pnhqxm.jpg                                       

برخی از این دست خاطرات وقتی گفته و شنیده می شود که یا پیشکسوتی از میان ما رفته است و یا در مکانی و دفترچه خاطراتی به صورت اتفاقی پیدا می شود. باید پیشکسوتان و قدیمی های ما  از این دست خاطرات و اتفاقاتی که برایشان به وقوع پیوسته است را حداقل نوشته و بعد به دست چند نفر از کسانی که مورد اطمینان و امین خودشان هستند بدهند و تاریخی مشخص کند و شرط و شروطی بگذدارند تا در روز و زمان خاصی به اطلاع مردم برسانند تا نسل های بعدی از این نوشته ها و خاطرات پیشکسوتانشان بتوانند استفاده کنند.تا روزی که خدای نکرده از میان ما رفتند،نسل ما بابت نشنیدن این خاطرات و اتفاقات تاسف نخورند.طور مثال در مصاحبه اخیر منصور پوحیدری با خبر ورزشی که گفته است  وقتی از ایران رفتم تمام اتفاقات آن سالی که در انزلی بازی را به ملوان باختیم و قهرمانی را از دست دادیم را بازگو خواهم کرد.

                                    9ycwx4wmkqruozdkxxe1.jpg 

 

اتفاقاتی که در اولین دوره لیگ برتر برای تیم استقلال و منصور پوحیدری افتاد و استقلال حتی نتوانست یک مساوی از تیم انزلی چی بگیرد و در کنار مرداب انزلی قهرمانی خود را جشن بگیرد! سالهاست که از آن شب کذائی قبل از بازی گذشته و هنوز منصور خان رازهای آن را در سینه خسته خود نگه داشته است و همیشه هم گفته بعدا شاید یک روزی به اتفاقات انزلی اشاره کنم.

این اتفاقات از آن دسته از خاطراتی است که منصور خان باید به زبان بیاورد و در سینه خود به عنوان راز نگه ندارد و در نهایت (خدای نکرده) با خود پیش ناصر خان حجازی نبرد!


 

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 8 / 7 / 1390برچسب:مرداب انزلی,اقیانوس آرام,منصور پورحیدری,ناصرحجازی,غلامحسین مظلومی, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

چه کسانی اساتید قلم شما بوده اند!؟

خیلی جالبه که در یکی از روزنامه های ورزشی کشور که برای پرویز خان جشن تولد هم گرفته بود،تا چندی پیش می نوشتند که پرویز مظلومی باید بداند که داشتن مهره های خوب و ستاره،تضمینی برای قهرمان شدن تیمش نمی باشدو دائما از تیم پر مهره فصل قبل استیل آذین مثال می زدند و از اینکه چه سرنوشتی در انتهای لیگ سال قبل برایشان رقم خورده بود،می گفتند.حالا که مظلومی با کمک دیگر اعضا کادر فنی اش توانسته استقلال را با این بازیکنانی که ابتدای فصل جذب کرده، به هماهنگی کامل برساند و در صدر جدول قرار داده دهد،خطاب به پرویز خان و کلا فوتبالی ها نوشته است که استقلال و مظلومی باید،با این همه ستاره و بازیکنان درجه یکی که خریده است، قهرمان لیگ برترشود و اگر ستاره های کهکشانی استقلال راهرتیم دیگری هم داشته باشد،به قهرمانی خواهند رسید.

                                                   


اینکه این روزنامه از ابتدای رهبری مظلومی در استقلال به وی هیچ گونه اعتقادی نداشته و دائما عملکرد فنی مظلومی را به نقد می کشیده و مظلومی را از لحاط فنی مربی سطح پایینی می دانسته،در آن نمی توان تردیدی داشته باشیم!اما اینکه چرا با وجود صدر نشینی استقلال تحت مربیگری مظلومی نمی خواهند قلم های مغرض خود را فعلا کنار بگذارند و منتظر باشند تا یک نتیجه دیگری مثل بازی با تراکتور سازی رقم بخورد و بعد دوباره شروع به نقد کردن وی و استقلال بکنند،برایمان جای تعجب دارد!
حالا که استقلال صدر نشین لیگ است و از ناتوانی مظلومی حرف زدن باعث میشود که مخاطبینشان یک مقدار به نویسندگان این روزنامه شک بکنند که اصلا آنها از فوتبال سر در می آورند یا نه؛رفتن سراغ هنکه آلمانی و توانایی وی را باعث موفقیتهای اخیر تیم استقلال دانسته اند و عملا با این صحبتها و نوشته هایشان می خواهند به هواداران و فوتبالی ها اینگونه القا کنند که مظلومی از توانایی های فنی پایینی برخوردار است و اگر موفقیتی هم نصیب این تیم شده بخاطر حضور مربی آلمانی،در کنار وی می باشد!

خلاصه نمی دانم اینگونه قلم زدن بر اساس کدامیک از آموخته های است که از استادان خود در عرصه رسانه و نویسندگی یاد گرفته اند!


 
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 6 / 7 / 1390برچسب:اساتید,نویسندگی,مظلومی,انتقادات,مربی آلمانی,هنکه, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

عکسهای تیمی استقلال یادآور خاطرات نوجوانی

وقتی عکسهای تیمی استقلال در سالهای مختلف را در روزنامه استقلال جوان که به مناسبت 66 سالگی تاسیس باشگاه استقلال چاپ شده بود،دیدم؛یاد زمان نوجوانی خود افتادم.از پنج عکس تیمی آبی پوشان،عکس سوم و زمان انجام بازیهای این  تیم را خیلی دوست داشتم.عکسی که امیر قلعه نویی با حلقه گلی که در دست داشت و بازیکنانی مانند:حمیدبابازاده،مسعودغفوری اصل،عباس سرخاب،ایمان عالمی و ..... .یادمه آن سالی که استقلال در دسته سوم بازی میکرد،بازیهای استقلال و پرسپولیس را در یک روز برگزار می کردند.یکبار استقلال بازی اول بود و یک بار پرسپولیس.یعنی وقتی یک بلیط می خریدیم می توانستیم دو تا بازی را ببینیم.اصلا آن سالها و سالهای قبل و بعد آن هم تقریبا اینگونه بازیها را برگزار می کردند و حتی وقتی یکی از این دو تیم در شهرستان بازی داشتند از دیگر بازیهای لیگ به عنوان پیش بازی یکی از این دو تیم استفاده می کردند.منظور این بود که آن سالها با برو بچه های محله علاقمند به هرکدام از دو تیم همگی به استادیوم میرفتیم و بازیهای تیم محبوبمان را می دیدیم و در راه برگشت شروع به آنالیزهای تماشاگرگونه خود می کردیم.اگر یکی از دوتیم فرضا باخته بود و دیگر به برد رسیده بود هواداران تیم برنده برای بازنده ها کری می خواندند و .... .

 اما هیچ وقت رفاقتهایمان بهم نمیخورد و هفته بعد به عشق اینکه اینبار تیم بازنده جبران کند و  یا برنده به بردهایش ادامه دهد دوباره روز از نو و روزی از نو.آن زمان که وسیله شخصی نداشتیم همگی در ساعت خاصی در میدان محله قرار می گذاشتیم و با مینی بوس های که در وسط میدان آماده بودند تا تماشاگران را به استادیوم ببرند،به ورزشگاه می رفتیم.از پنجره های مینی بوس می توانستید هر دو پرچم  آبی و قرمز را که از آن بیرون زده بود را ببینید.یادش بخیر ....
خلاصه وقتی مصاحبه های بازیکنان بزرگ و پیشکسوت استقلال را در روزنامه استقلال جوان می خواندم،حرفهای صادق ورمرزیار بدجوری مرا به این حال و هوا برده بود.یاد روزهای افتادم که وقتی پرسپولیسی ها 6 تای 52 را به رخ ما استقلالی ها می کشیدند،بالافاصله ما هم از اینکه 7 ساله تیمشان نتوانسته بر تیم ما غلبه کند را به رخ شان می کشیدیم.68،69،70،71،72،73،74 و 7 ساله .......


یادش بخیر.ما این 7سال را فراموش کردیم،اما آنها هنوز افتخارشون 6 تای 52 است!


 
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 6 / 7 / 1390برچسب:استقلال جوان,بازیهای دسته سوم,استقلال,عکس,تصاویر ورزشی, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

وقتی استقلال جوان من را یاد استقلال جوان انداخت

 

 

                           tupt37059r3idfwdbx4s.jpg 

                             Dr. Thomas M. Buchsbaum   

سلام.چند روزی بود که به دلیل مشغله های بسیار کاری و همچنین برگزاری مهمانی های که شخصیتهای سیاسی خارجی و داخلی در آن شرکت می کردند،لاجرم مجبور بودم شبانه روز سرکار باشم و حتی فرصت درست خوابیدن هم نداشته باشم چه برسد ورود در محیط اینترنت و نوشتن در وبلاگم!اما در مورد این مهمانی ها و افراد شرکت کرده در آن توضیحات مختصری می دهم که شاید برایتان جالب باشد.درروز29 ماه مبارک رمضان سفیر کشور اتریش به دعوت دایی ام برای بازدید از استان لرستان به میزبانی مجتمع تفریحی عطرستان بروجرد و هتل عطر خرم آباد به این استان دعوت شده بود.

 

 

 


ادامه مطلب
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 5 / 7 / 1390برچسب:,سفیر اتریش-ناصرحجازی,استقلال جوان, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

بـا اجـازه خــدا،ســـلام ...

http://axgig.com/images/99201407277874983587.jpg

در بـازی مــردانگی،نـامـردها بــازنـده انـد

ناصرحجازی ها ولی،تا مرگ دنیا زنده اند

http://upload7.ir/imgs/2014-03/80888891660002441850.jpg


ادامه مطلب
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 1 / 7 / 1398برچسب:معرفی نویسندگان وبلاگ,امیر پسر آبی تنها, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام. در این وبلاگ به مسائل فنی و حواشی روز فوتبال پرداخته میشود و نویسندگان آن با اعضا خود و دیگر بازدید کنندگان وب در مورد مسائل مختلف به بحث و تبادل نظر می پردازند..لذا از بازدید کنندگان محترم می خواهیم اگر بر خلاف نظرات و عقاید ما با مطالب نوشته شده اختلاف نظرب دارند آنها را ،برای بهبودی در روند نوشتن مطالب آینده در قسمت نظرات مرقوم کنند.. لازم به ذکر است که نویسندگان این وبلاگ به هیچ یک از گروهای خاص ورزشی،اداری و.... وابسته نبوده و فقط بصورت مستقل،نظرات و دیدگاه هایشان را در مورد رشته ورزشی فوتبال و حواشی آن به اشتراک می گذارند..

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب